ترم شیش دانشگاهو تموم کردم و قراره از آخرای شهریور برم کارآموزی.
از اونجایی که رشتم پزشکی و اون بالا بالا ها نیست با کارشناسی ای که بگیرم یا باید برم شرکتی کارکنم با ماهی یک و پونصد که جلو سگ بندازی ورنمی داره (هرکی اینقد درامدشه می دونه دارم چی میگم) یا برم دنبال پارتی بازی و استخدام دولتی که الان طرح نمی گیرن چ برسه به استخدام دولتی.یا می تونم برم شرکت خصوصی که فکر نمیکنم جایی رشته منو بخواد
لذا تصمیم گرفتم ارشد بخونم
ماشالا چقدر منبع داره.4 تاکتاب گرفتم هر روز -به جز جمعه ها- دارم 5 صفحه میخونم. یه سری مشکلاتی دارم که نمی ذارن برم جلو:
-رویکرد جهارشاخ مدار
این رویکرد تو همه آدم ها هست.به این معنیه که قبل کارایی که انجام می دی فکر نمی کنی (مث خود.ا.رض.ا.ی.ی!!!) بعد که مهلت انجام کار تموم میشه میگی ای دل غاقل. بفنا رفتم. البته گاهی وقتام جو گیر میشی چند روز میزنی تو دلِ کار ولی بعدش دیگه انگیزت از بین میره و یهگوشه میفتی.
-ترس از آینده نامعلوم این ارشد
یکی از اهداف مهمم از ارشد خوندن اینه که برم تهران.معلومه.فرصت پیشرفت بیشتره.منظورم از آینده نامعلوم:
•وضعیت کاری رشته بعد فارغ التحصیلی
•از این رشته می تونم یه شاخه کارآفرینی/استارتاپ برای خودم بزنم یا نه؟؟ در طی تحصیلم واسه ادامه مباحث کارآفرینیم کاریمی تونم کنم یا نه؟؟
•مهم تر از همه: اصلا می تونم جزء دو نفر برتر کشوری بشم یا مثل کنکور گذشته گند میزنم به همه چیز؟؟
♦اگه این اتفاق بیوفته رسما گند می زنم به کل زندگیم. اینه که بهم استرس وارد میکنهسر کوفت زدن اطرافیانه که بهم استرس وارد می کنه.این که بعد این همه برنامه ریزی نتونم هیچ غلطی کنم.این که بشم یه سیستم پر تلاش ولی نا کارآمد وغیر اثر بخش.
راستش شماره یکی از بچه های ارشد دانشگاه تهران رو گیر آوردم ولی به خاطر موردِ بعدی، بهش زنگ نزدم هنوز
-ترس شخصیتم از بیرون اومدن از لاک دفاعی
•مارک مانسون تو یکی از پیج هاش میگفت یه چیزی تو وجود همه آدم هاست که نمی خواد تغییر ایجاد بشه.دلش می خواد همیشه تو یه حالتی بمونه و خوش باشه.این حالت رو گاهی اوقات به شدت احساس می کنم.
-با شروع کارآموزی ها تعداد ساعتیکه می خوام درس بخونم نصف میشه.یعنی ب گ.ای سگ میرم. الان دارم 5 صفحه از 4 کتاب روزی می خونم اون موقع میخوامچه غلطی کنم؟؟
پی نویس:دو ساعت دیگه عازم مشهدم.یهویی پیش اومد. فردا بر میگردم.
درباره این سایت